این روزا خیلی خسته ام.  فکر کنم کسی به من (یه ادم کم خواب ) کاری نداشته باشه چند روزیا می خوابم. اما دو سه روزی از سه شنبه تا امروز هر لحظه و هر دقیقه انگیزه های من افزایش پیدا می کنه. زحمت کارام روی دوش بچه هایی که بی ادعا کار میکنن اما شدم عاشق بازی! بازی هر چه پیچیده تر برای من جذاب تر. روز سه شنبه با دست یکی دیگه گذاشتم تو صورت یه ادم که شاید از ده سال پیش تا حالا دوست داشتم بزنم تو صورتش. خوشحالم زدم تو صورتش البته ناراحتم که با دست خودم نزدم (یعنی مجوز صادر نشد خودم بزنم). از اینکه یه ادما طوری بترسونم که نفسش بند بیاد خوشم نمیاد اما در مورد بعضیا چرا لذت میبرم. از دیشب تا حالا انگیزه هام خیلی بیشتر از روز سه شنبه شده. سه شنبه حس میکردما دست و پاهام نیروی بیشتری دارن یا دو تا دست راست دارم و احتمالا دو تا هم چپ. اما حالا حس میکنم من خیلی بیشتر از اینی که کار میکنم میتونم کار کنم. لبخند رضایتی که بر لبی بشینه و تاییدی که بیاد اون وقت ادم می فهمه که چقدر راها درست رفته. روز سه شنبه وقتی با عزیزی رفتم جایی، همه  منتظر بودن تا ببین ما کی هستیم حس کردم تمام مسیرا دارم درست میرم. ترس که نباشه بعضیا چه اتیشی که نمی سوزون! شاید از پنج شنبه  هفته قبل تاامروز خودممم باورم نمیشد که چکار می کنم اما حالا دیگه دقیق میتونم بفهممم چکار کردم. بازم سید و دیده بانیش معرکه بود فکر کنم سید نبود، یه ادم بی هنر تمام کاراما خراب می کرد اما این دفعه من بودم و هنرمندی خودم. از اینکه رو در رو با یکی بجنگم لذت می برم، اما از پشت دستی که به صورت بی هنری زدم خوشحالم. خوشحالی اصلی ام اما لایه بعدی کار بروز میکنه. هر چند دیشب منتظر سور و شرینی موندم (یه حمله شدید به دوستانی که چهارشنبه صبح به من گفتن مردم ازارم در حالی که خودشون مردم ازاران و من واقعا دوسشون دارم با تمام بازی هایی که در میارن و با تمام حرفایی که به من میزنن دوست داشتنی باقی میمونن!!) ولی خوب شرینیشا بلافاصله گرفتیم.

پ ن 1: از شادی بعضی ادما و از میدون اومدن برخی دیگه خیلی خوشحالم، فکر نمی کردم پای بعضی ادما اینجوری به یه بازی باز بشه نمیتونم تو دلم تحسینشون نکنم (هر چند تحسین دیگران را هم برانگیختنذ، باید الان حسودیم بکنم احتمالا). البته از ناراحتی بعضی ادما هم خیلی خوشحالم فکر نمی کردم بعضیا اینجوری ناراحت بشن که بیان تو بازی هر چند منتظر بودم یکی بیاد وسط (بزرگ بعضیا) نیومد اما همین که با دست خالی دو سه نفر را خاکی کردیم خوشحالم! سود معنوی این کار تقدیم به سید! به محمد و همسران شهدا! به خصوص آنانی  که به هنگام نگرانی هیچ کس کنارشان نبود تا حامیشان باشد. هم پدر بودند هم مادر. به هنگام بیماری فرزند در شبها تنهای تنها بودند و کسی به هنگام بغض همراهیشان نکرد. کاش می شد رنج این ادمای بزرگا یه جور دیگه هم پاک کرد هر چند این اتفاق نشدنی به نظر میرسه!

پ ن 2: از دیشب حضور برخی عزیزان بارم را سبک تر کرده است. ارزومندم حضرت دوست بهترین ها را  در این ماه عزیز برایشان رقم زند.

پ ن 3: در چهل سال زندگیم برای اولین بار مجبور شدم تو ماه رمضان خیلی از کارهایی که قبلا انجام میدادم بذارم کنار، اما حس رضایت فوق العاده ای دارم. امیدوارم شیطانم نتونه منیتا به جای اخلاص قرار بده!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *