این حس قریب!

امروز بعد از مدت زیادی که روزشمارش از دستم در رفته ارامش واقعی داشتم

دوست نداشتم امروز تموم بشه (یه چیز واقعا عجیب و غریب) هر چند خودمم نمیدونم چرا

اما حس میکنم این آرامش دو رو داره یه رو آرامش واقعی و پنجره ای به روی دوست

اما یه روی خطرناکم داره اونم آرامشی که طوفانی را به دنبال خواهد داشت

هر چند برای هر دو تاش آماده‌ام شاید اگه امروز نبود دومیا بیشتر دوست داشتم اما الان مرددم

اینکه کدام یک بهتر است و کدام یک اتفاق خواهد افتاد با حضرت دوست

” خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم.”

” خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.

خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد… تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی… خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.” شهید چمران

 

6 thoughts on “آرامش یا آرامش طوفان!

  1. واعظی می‌گفت در روز حساب
    بـر تنوری داغ‌تر از آفتاب
    تشتِ زرّینی بر آتش می‌نهند
    وانگهی بر هر که فرمان می‌دهند
    تا که بی‌اُمّیدِ اغماض و گذشت
    ایستد پای برهنه روی تشت
    پس به دنیا آنچه از اموال داشت
    وآنچه بر میراث‌خوارانش گذاشت
    ضمن ِ آنکه ، نام هر یک می‌بَرد
    همزمان ، تعدادشان را بشمرد
    ****
    شاه با بُهلول ، پایِ وعظ بود (۱)
    جمله اظهارات واعظ می‌شنود
    خاطرش آمد از آن دینار و گنج
    مالِ بادآورده بی‌دسترنج
    آنچه را کز حرص و آز اندوختی
    یا به کسبش ، جان مردم سوختی
    مُلک و کاخ و باغهای غصبی‌اش
    وآن کنیزانِ جوانِ ماه‌وش
    آن همه دکان و انبار و متاع
    کز شمارَش ، ایزد افتد در صداع (۲)
    پس ز وحشت رفت در فکرت فرو
    خشک شد از هول ، آبش در گلو
    دید چون بهلول ، حالِ شه تباه
    از تَـرَحّم کرد بر رویش نگاه!
    شه ز روی طعنه با بهلول گفت
    تو مگر اموال بتوانی نهفت؟
    همچو من ، باید که تک تک بشمری
    کِی توانی جان ز آتش دربَری؟
    گفت با شه ، گو که آتش برنهند
    روی آن هم سینی‌ای از زر نهند
    تا بدانی فرق ِ تو با بنده چیست
    می‌شمارم ، هرچه دارم هست و نیست
    ****
    چون مُهیّا شد بساطِ آزمون
    کفش خود آورد از پایش برون
    دورخیزی کرد و بر سینی بجَست
    جمله‌ای گفت و ز استنطاق رَست : (۳)
    آنچه بُردم ، بر تنم این خرقه بود
    آنچه خوردم ، نان جو با سرکه بود
    ****
    این جهان را همچو دریایی بدان
    کاندر آن غرقند خیل مردمان
    هرچه حرصت بیش گردد ، لاجرم
    عمق آن ، یابد فزونی دم به دم
    تا که آخر ، گم کنی پایاب را (۴)
    از سر ِ خود ، بگذرانی آب را
    غرقه در غرقابِ نفْس خود شوی
    ای امان از این حُطام دنیوی! (۵)
    گر بخواهی تا که بر ساحل رسی
    در کمالِ عافیت ، منزل رسی
    هرچه مالت بیش ، بارت بیش‌تر
    هرچه بارت بیش ، جانت ریش‌تر
    کیسه‌ای زر ، گر ببندی بر میان
    غرقه خواهی شد ز سنگینی آن
    شد سبکباری‌یِ تو ، راه نجات
    تا که بگریزی ز گردابِ ممات (۶)
    زر اگر چه موجب آسایش است
    آدمی ، اندر پی ِآرامش است
    گر که دیواری ز زر برمی‌کشی
    تا بدان مأمن نمایی دلخوشی
    زر ، پناهت نیست چون غم رخنه کرد
    کُن نگه ، غم با دلِ سنگت چه کرد؟
    دلبرت در بر ولی غم ، بر در است
    تن در آسایش ولی جان ، مضطر است
    انگبین گر می‌خوری ، آخر چه سود
    بغض اگر راه گلویت بسته بود
    « مِی » اگر نوشی و ساقی ، غم بُـوَد
    « مِی » نه بر آلام ِ تو مرهم بُـوَد
    وقتِ مستی ، چون بگریی زار زار
    مِی رها کن ، مایه شادی بیار
    با دلی خوش ، نانِ جو گر می‌خوری
    لذتی از زندگانی می‌بَری
    گر کباب ، آغشته با خون جگر
    حرص دنیا از چه خوردی این قَـدَر؟
    وای بر من ، وای بر تو ، وای ما
    می‌کنیم این ظلم‌ها بر خود روا
    با تن ِ خود آشنا ، با جان ، غریب
    حاصل یک عمر ، شد تن را نصیب
    تا به کِی باید کشیدن بار تن
    « تن رها کن ، تا نخواهی پیرهن »
    بهرام سالکی
    مثنوی گرگ نامه
    ********************************
    ۱ – بهلول بن عمرو الصیرفی معروف به بهلول مجنون. وی در حدود ۱۹٠ هَ.ق. درگذشت.
    وی از « دیوانگان عاقل » خوانده شده و دارای سخنان شیرین است.

    ۲ – کز شمارَش : که از تعداد و شمارهٔ آن
    ۲ – صُداع : دردسر ، زحمت
    ۳ – استنطاق : بازپرسی
    ۴ – پایاب : آب کم عمقی که پا به ته آن و بر روی زمین برسد.
    ۵ – حُطام دنیوی : مال و منال دنیا
    ۶ – ممات : مرگ ، فوت
    ۷ – مصرع از قاآنی ست.

  2. سلام
    ممنون از لطف شما استاد
    متقابلا ما نيز دعاگوي شما هستيم

    *************
    نميدونم چرا اين دو سه شب هر نظريكه ارسال ميكنم با مشكل مواجه ميشه اگه نظرات تكراري به دستتون ميرسه ببخشيد هي ارسال نميشه دوباره كاري ميكنم اما انگارارسال ميشه !!!!!! شما خوباش را تاييد بفرماييد

  3. فرمود خداى تعالى كه من گذاشتم پنج‏ چيز را در پنج چيز مردمان مى‏طلبند در پنج چيز ديگر پس نميابند او را بدرستى كه من گذاشتم عزت را در طاعت خود مردمان طلب ميكنند از درهاى پادشاهان پس نميابند آن را و بدرستى كه من گذاشتم علم‏ و حكمت را در گرسنگى‏ و مردمان طلب ميكنند در سيرى پس نميابند آن را و من گذاشتم راحت را در بهشت و مردمان طلب ميكنند در دنيا پس نميابند آن را و من گذاشته‏ام توانگرى را در قناعت و مردمان طلب ميكنند در مال پس نميابند آن را و من گذاشته‏ام رضاء خود را در خلاف خواهش و مردمان طلب ميكنند آن را در خواهش پس نميابند آن را فرمود صلّى اللَّه عليه و آله كه بار خدايا هر كه دوست دارد مرا پس روزى ده او را بقدر آنكه بس باشد او را هر كه دشمن دارد مرا پس بسيار گردان مال او را و فرزندان او را و فرمود حضرت امير المؤمنين (ع) كه سه چيز است كه نقصان نفس است فقر و خوف و غم و سه چيز است كه حيات ميدهد نفس را گفتار عالمان و ديدن دوستان و گذشتن روز و شب با كمى بلا .
    كاشف الأستار- ترجمه جامع الأخبار / 206 / فصل سى و سيم در خبرهاى متفرقه ….. ص : 201

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *