شاید برای آمدنت دیر کردهای وقتی نگاه آینه را پیر کردهای دیری است آسمان مرا شب گرفته است خورشید من، برای چه تأخیر کردهای؟
“اگر چه روز من و روزگار می گذرد دلم خوش است که با یاد یار می گذرد چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است قطار عمر که در انتظار می گذرد به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید خیال می کنم آن تک سوار می گذرد کسی که آمدنی بود و هست، می آید بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد نشسته ایم به راهی که از بهشت امید نسیم رحمت پروردگار می گذرد به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم دو باره زیستنم زین قرار می گذرد همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد شبت همیشه شب قدر باد روزت خوش که با تو روز من و روزگار می گذرد “
“اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است که با یاد یار می گذرد
چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
قطار عمر که در انتظار می گذرد
به ناگهانیِ یک لحظه عبور سپید
خیال می کنم آن تک سوار می گذرد
کسی که آمدنی بود و هست، می آید
بدین امید، زمستان، بهار، می گذرد
نشسته ایم به راهی که از بهشت امید
نسیم رحمت پروردگار می گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم
دو باره زیستنم زین قرار می گذرد
همان حکایت خضر است و چشمه ظلمات
شبی که از بَرِ شب زنده دار می گذرد
شبت همیشه شب قدر باد روزت خوش
که با تو روز من و روزگار می گذرد “