2 thoughts on “خدا!

  1. حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت…
    دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت…
    حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد…
    زخم داشت ولی ناله ای نکرد…
    نفس میکشید اما همنفس نداشت…
    خندید اما غمش را کسی نفهمید…
    فقط خدا را داشت !!! خداي ابراهيم ..خداي موسي..خداي من …
    و اين روزها بيش از اندازه دلتنگ آمدنش هستم دلتنگ هر آنچه كه مرا به او برساند حتي ……….

  2. هنگامیکه می فهمی ، دگر تنهای تنهائی

    رفیقی ، همدمی ، یاری کنارت نیست

    و می ترسی که راز بی کسی را ، با کسی گوئی

    یکی بی آنکه حتی ، لب تو بگشائی

    به آغوشی ، تو را گرم محبت می کند با عشق

    به هنگامیکه ، دلبر های دنیائی

    دلت را برده اما ، باز پس دادند

    دل بشکسته ات را ، مهربانی می خرد با مهر

    تو آیا دیده ای ، وقتی هوای سینه ات ابر است و باریدن نمی داند

    و دشت سینه ات ، می سوزد از بی آبی خوبی

    تمام غنچه های مهر ، در جان تو خشکیده ست

    به یادش ، قلب تو ، آرام می گیرد

    و چشمان امیدت

    گونه های چشم در راه تو را ،

    با بارشی ، سیراب خواهد کرد

    و گل های محبت ، در تمام پهنه جان تو می روید

    به هنگامی که در این بیکران ، این پهنه هستی

    به ترسی از رها بودن ، تو می پرسی

    کسی می بیندم آیا ؟

    کسی خواهد شنید این بنده تنها ؟

    جوابت را ، نه از آنکس که پرسیدی

    جوابت را ، خودش با تو ،

    و با لحن و کلام مهر می گوید

    که من نزدیک تو هستم ، به هنگامی که می خوانی مرا

    آری ، تو دعوت کن مرا ، با عشق

    اجابت می کنم ، با مهر

    هدایت می شوی ، بر نور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *