و در ميدانگاه عرفان، سرو بلند عين القضات را ديد كه در سي و سه سالگي به جرم عشق شمع آجين شده بود و نور از وجودش به آسمان بال مي كشيد.
……هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند …..
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ….
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم که این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ……………….
از رساله عشق عین القضات همدانی
بي نهايت زيبا بود
چه خوش سليقه ايد استاد !
بحث سلیقه نیست بحث حرف دله
هر چند زیبایی نوشته مربوط به عین القضاته و حرف دل زدن اوست
سلام استاد احوال شما؟
درسته كه بحث حرف دله و زيبايي مربوط به عين القضاة اما اينكه آدم چه روشي را برا گفتن يا نگفتن انتخاب كنه كاملا به سليقه شخصي برميگرده
شما حرف دلتون را به شيوه هاي جالبي بيان ميكنيد …….
خيلي جالب……..
خيلي !
اين رساله و نويسنده اش را اگه زحمتي نيست يه مقدار بيشتر معرفي بفرماييد
ممنونم
سلام شاید ممکنه
بنده بی تقصیرم
چرا؟
چقدر ما هم در زندگی « بی خود» میشویم و دچار باید و نشاید
ولی چقدر فاصله هست از «بی خودی» ما تا « بی خودی » آنها…