وقتی پای صحبت عزیزی بشینی و اون بگه که از نزدیک ترین ادمای دور و برش انتظار بعضی رفتارا را نداشته اما در مقابل از ادمایی هم که در نقطه مقابل تصور میکرده هم انتظار رفتارای دیگهای داشته، زندگی و ادما غیر قابل خوندن میشین
بعضی دوست دارن سکوت کنن و بعضیا دوست دارن سکوت دیگران را بخونن
بعضی دوست دارن بخندن و بعضیا با خنده دیگران می خندن و بعضیا هم خنده دیگرانا می خونن
همیشه ادم از ادما انتظار داره اما خیلی وقتا انتظارات صرف نظر از مثبت و منفی بودنشون برآورده نمیشن که نمیشن. این که این انتظارات چقدر به حقه و چقدر نا به حق خیلی مهم نیست
حتی اینکه این انتظارات چرا شکل گرفتند و چه کسی مسبب این انتظارات بوده این هم مهم نیست
اما مساله اصلی این که باورها و اعتقادات ادما ممکنه چنان تغییر کنه که دیگه سرجای خودش بر نگرده که بر نگرده ادما باید یاد بگیرن وظیفه خودشون درست انجام بدن تا مبادا باوری (به غلط یا درست بودن اون باور کاری ندارم) در هم بشکنه این شکستن ممکنه فضایی ایجاد کنه که تو اون فضا خیلی چیزاها کاملا دگرگون بشه.
تقدیم به همه کسانی که در تغییر باورشان نقشی داشتم و کاش این باور باوری پر از اعوجاج نشده باشد و تقدیم به یاران صدیق این روزها اصحاب صفه (2)! به باور پاکشان و رنجهای این روزهایمان!!!
صدا كن مرا.
صداي تو خوب است.
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه در انتهاي صميميت حزن ميرويد.
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم.
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيشبيني نميكرد.
و خاصيت عشق اين است.
كسي نيست،
بيا زندگي را بدزديم، آن وقت
ميان دو ديدار قسمت كنيم.
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم.
بيا زودتر چيزها را ببينيم.
ببين، عقربكهاي فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردي بدل ميكنند.
بيا آب شو مثل يك واژه در سطر خاموشيام.
بيا ذوب كن در كف دست من جرم نوراني عشق را.
مرا گرم كن
(و يكبار هم در بيابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندي گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت يك سنگ،
اجاق شقايق مرا گرم كرد.)
در اين كوچههايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت ميترسم.
من از سطح سيماني قرن ميترسم.
بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است.
مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد.
مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.
اگر كاشف معدن صبح آمد، صدا كن مرا.
و من، در طلوع گل ياسي از پشت انگشتهاي تو، بيدار خواهم شد.
و آن وقت
حكايت كن از بمبهايي كه من خواب بودم، و افتاد.
حكايت كن از گونههايي كه من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند.
در آن گيروداري كه چرخ زرهپوش از روي روياي كودك گذر داشت
قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد.
چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد.
چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد.
و آن وقت من، مثل ايماني از تابش “استوا” گرم،
تو را در سرآغاز يك باغ خواهم نشانيد.
سهراب سپهری
پ ن: 1- کاش هیچ باوری دگر نمیشد
2- کاش من در دگر شدن باور هیچ کس نقشی نداشتم
سلام
دكتر اخيرا خيلي سنگين مينويسيد!
حس شما امروز يكباره سنگينه با خوندن اين دلنوشته حس ما هم سنگين شد اونقدر كه بغض گلويم را گرفته …..رو چشمامونم اثر گذاشته استاد
چرا شما اينجوري آرزو ميكنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اين مدل آرزو كردنهاي شما ما را داغون ميكنه
چراااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟
بقيه را نه ميدانم و نه ميشناسم اما در مورد خودم هميشه و هر لحظه خداوند را شكر ميكنم كه كسي تا اين اندازه تونسته در تغيير باورهام نقش داشته باشه اين روزها شاهد اتفاقات خاصي هستم كه همه اونها را ناشي از همين تغيير باورها ميدونم اتفاقاتي كه قطعا و به تمام معنا سازنده اند و من در تمامي اين اتفاقات شكرگزار تغيير باورهام هستم و دعاگوي كسي كه باعث و باني اين تغييرات بوده
وقتي اين دلگرمي در اعماق دلم سوسو ميزنه تلخي ها شيرين ميشن اما وقتي از شما چنين آرزوهايي ميشنوم بي اندازه دلم ميگيره خب شايد از نظر شما من و امثال من همون sensitive هايي باشيم كه حسمون در محدوده درك خودمونه اما تعريف من و تفسير من از اين حس چيزي بسيار فراتر از اينهاست
از وقتي شما را شناختم خيلي چيزها را از دست داده ام اما با اين وجود قضاوتم در مورد شما مثبته ….چيزي كاملا متفاوت با آرزوهاي اين روزهاي شما
شايدم استاد ما واقعا معني و مفهوم دلنوشته هاي شما را نميفهميم اگر اينطوره بر ما ببخشيد ما در حدي كه ميفهميم احساس خودمون را بيان ميكنيم !
سلام منظورم از اون طرف بود. تغيير باوري به سوي بديها نه نيكيها (اگه بد نوشتم ببخشيد)
من هر كاري بكنم ادماي حساس دور و برم زيادن تا اونجا كه به جاي اين كه اونا خوب بشن من حساس شدم. اخه اگه قرار بشه من باور ادما را تغيير ندم پس براي چي معلم شدم؟؟؟؟
احساس خودم تو اين روزا اينه كه بعضيا باوراشون به طرف منفي حركت كرده و من هم تو اين منفي شدن نقش داشتم. ديشبم بالا كوه صفه يه عزيزي ماجرايي تعريف كرد كه باعث شد اين پستا بنويسم. اون كاش اخر صادقانه بود از اعماق دلم شما هم به جاي بغض كردن ( هر چند شايد اين نوشته برخاسته از بغضي بود مانده بر گلو) دعا كنيد و تلاش. زندگي پيچيده تر از اونه كه ادم بتونه اثرات منفي برخي اتفاقاتا حدس بزنه (بعضي وقتها فقط ميشه گفت چه فكر مي كرديم و چه شد) اين حس با اون كاش اخر متن واقعي و جدي است. هر چند من چيزي برا خودم نخواستم، الانم نمي خوام، اما بعضي اتفاقات شايد مسير زندگي يه ادما به هم بريزه به نظرم اون اي كاش واقعا تلخي يك افسوس بود و شكستن باورهاي يه ادم به تمام معنا معصوم و من متحيرم!
خواهش ميكنم استاد بد ننوشتيد ما حساسيم !
پس ميفرماييد ماها در بروز اين حالت شما مقصريم ؟؟!
اگر اينطوره كه ببخشيد
در ضمن سخت ترين كار دنيا همين كاره و حساسيت اون برا يك معلم چندين برابر اما فوق العاده لذت بخش
من بيست ساله معلمه شكر خدا همش هم تاثيرات مثبت روي بچه ها گذاشتم
وجود نازنين اساتيدي چون شما اين تاثير گذاري ها را قوي تر كرده و به قول شما از اين ور نه از اون ور !!
انشاله در كارهاتون بخصوص معلمي موفق و مؤيد باشيد
هيچ موقع حرفهاي زيباي شما را در اولين جلسه اي كه روان شناسي تربيتي برامون ميگفتيد در توصيف معلم يادم نميره
مطمئن باشيد استاد هم تلاش ميكنيم و هم دعا
اين دو مورد بهترين دلگرمي اين روزهاي منه
در مورد دلنوشته تون هم خب قطعا شما از حس و حال خودتون گفتيد ضمن احترام به اين حس لطيف اگر حرفي زدم خواستم حداقل به خودم يادآوري كرده باشم كه تلاش و دعاهاي اين روزهايم به احترام همون حس لطيف و دلسوزانه و باصفاي شماست
شكستن باورهاي يك آدم ؟؟!
اگر جبران پذير باشه غمي نيست اما اگر نباشه غم از اين بزرگتر نيست
انشااله جبران پذير باشه استاد
سلام. عیدتون مبارک.
اگه اعتقادی بر اساس الگوگیری از اشخاص موجه برای من شکل بگیره و اون اعتقاد تبدیل به باورهای من بشه و درونی بشه دیگه نباید تغییر در رفتار و حرکات الگوی من، اعتقاد را عوض کنه. بلکه باید نگاه منا فقط به اون شخص عوض کنه نه اعتقاد را.
اگه تغییر باور اینقدر سریع رخ بده هنوز باور فرد نشده!
اینا قبول دارم که خواص در رفتار و عملکردشون باید خیلی خیلی خیلی مراقب باشن.
سلام عيد شما هم مبارك
با حرفاتون موافقم. البته ما جز عوام نيستيم تا برسه به خواص. بعضيا واقعا به ما لطف دارند و اين لطف حساسيت و بار مسئوليت را چند برابر مي كنه.
شما استاد جالبی هستین. من خیلی وقت نیست با شما آشنا شدم ولی استادی با طرز فکر دانشجویی و با نشاط دانشجویی هستین. طرز فکردانشجو از این نظر که منتقد و آرمانخواهه و محافظه کاری نمیکنه.
البته من نسبت به یه سری مطالبتون منتقد هستم …وب سایتتونم حاشیه های پررنگتر از متن داره.حالا یا فضای دانشگاه اصفهان حاشیه سازه یا شما استاد حاشیه سازین…نمیدونم.
از لطفتون متشکرم
دانشگاه اصفهانا نمیدونم شاید ممکنه احتمالا
اما من حاشیه سازم اینا مطمئنم از روز اول همین جوری بودم
یه نکته چقدر شما نزدیکید (لحن کلامتون آشناست)
نوع نگاه شما به مسائل اطراف منا نزدیک کرده به وب سایتتون. از این نظر که یه استاد این حرفا را میزنه برام جالبترشده.چون بعضی جاها با شما هم عقیده ام لحن کلامم برای شما آشناست.(البته من شما را ملاقات کردم.)
قبول دارین که:صرف حاشیه سازی و حاشیه شدن مهم نیست بلکه هدفی که برای اون داری حاشیه میشی مهمه و اینکه برای بقیه هم تلنگری باشه نه صرفا ابهام.
اونقدر باهوشم که بتونم پشت پرده یه قضیه را با کنار هم قرار دادن شواهد بیرونی (نه درونی مثل مارماهیهای کند ذهن دور و بر من که با دیدن یه چیز هم نمی تونن حقایق را ببینن یا شایدم به صلاح خودشون و کثافتکاریهاشونه که خودشون به ندیدن و نفهمیدن بزنن) در بیارم. با کنار هم گذاشتن جملات شما هم خیلی چیزا رو میاد به خصوص اگه طرف مقابل ادم خیلی صاف و صادق باشه (!!!!!!!!!)
من الان نمیدونم کیا قبول دارم کیا قبول ندارم کی هستم چی هستم
من فقط اعتراف کردم حاشیه سازم اگه شما می خواید منا بپیچونید یا به شیوه کار فلسفی هدایتم کنید!!!!!!!! بگم اصلا هم به نظریه کودک درون اریک برن!!!!!!!!!! اعتقادی ندارم (آخیش با یه تیر دو نفرا زدم)
شواهد بیرونی و درونی؟
رو اومدن خیلی چیزها؟
(!!!!!!!!!)؟
پیچوندن شما؟
هدایت شما؟
نظریه کودک درون؟
دو نفرا با یه تیر زدن؟
یه لحظه فکر کردم ….اینجا…من از همه چیز بیخبرم به خدا. خبرنگارم نیستم…
اما راجع به ابهام:
هو القاهر فوق عباده
شرمنده ام که یه کلمه پیامتونا حذف کردم مجبور بودم اما بلاخره ادما همیشه رد پا از خودشونا به جا میذارن نیاز به اونجاهایی که شما فکرشا کردی نبود خیلی راحت تر خودتونا لو دادید منم فرض بر این میذارم که شما را نمی شناسم خوبه البته حس خوبی به شما دارم حتی از روی نوشته هاتون البته شاید خیلی قبل تر هم که بی صدا به سایت سر میزدید این حس خوب وجود داشته است خیلی پیشتر از قضیه خبرنگار و این حرفها!!!!!
ببخشید آخرین مطلبتون را خوندم ولی نشد جواب بدم. اتفاقا خیلی قشنگ بود (چرا پاکش کردین؟)منا یاد فیلم آژانس شیشه ای انداخت و برای من امثال عباسها در جامعه خیلی دوست داشتنین، آدمهایی که دنبال انجام وظیفه اند در هر شرایطی و آخرش هم عاقبت به خیرن…هیچی هم تو دنیا ندارن و گله ای هم ندارن. البته حاج کاظم ها با اون خشم مقدسشون حتما برای دفاع از حقوق عباسها لازمن.
فکر کنم شما هم شبیه حاج کاظمین؟
شما واقعا من را نمیشناسین،بنای کارم بر پنهان کاری نیست، حتما خدمتتون میرسم،(آخه اگه خودم را معرفی کنم بعدش خیلی نمیتونم راحت حرف بزنم.) البته باید از شماره ای که انتخاب کردم میتونستین حدس بزنین تا حدودی.
من معمولا به ندرت نظرات را پاک می کنم یا تغییر میدم و به ندرت هم نظری را تایید نمی کنم اما برخی از دوستان تذکراتی میدن که دیگران ممکنه سوء استفاده کنن منم با توجه به اعتقادی که بهشون دارم گوش میدم اون نظر باور من بود و اعتقاد راسخ. من هیچ وقت حاج کاظم نبوده و نیستم شاید ناراحتیم مقدس باشه شایدم نباشه. اصلا نمیدونم واقعا ناراحتم یا نه دنبال بهانه جویی برای تغییر رویه. بارها و بارها به این فکر کردم که دارم راها درست میرم یا بهونه گیر اوردم عوض بشم. این نسبت بین من و اژانس شیشه ای برقرار نمیشه شاید تو ذهن شما برقرار شده. منم دنبال انجام وظیفه ام هیچ وقت دنبال نتیجه نبوده و نیستم. از اتفاقاتی که برام میفته همیشه راضیم (اینا واقعا جدی میگم برا خودم چیزی نمی خوام یعنی نیازی هم ندارم همه چی دارم تعلقی هم نداشته و ندارم اتفاقا تنها نگرانیم همینه که مارماهیهای کند ذهن منم مثل خودشون کنن و سطح درک و شعور توقعات منم بیارن پایین) انچه نگرانم ساخته فقط فقط همون تغییر باوری است که یه جاهایی تو ادمایی داره صورت میگیره که برا من هم دردناکه و احتمالا می تونه منم تحت تاثیر قرار بده و احتمالا اگه من سهمی داشتم چطور میشه. اینکه شما دنبال وظیفه اید خیلی خوبه اما نتیجه هم باید باشه اتفاقا اشکال ماها همینه که وظیفه مونا انجام میدیم و دیگران تو همون فضا فقط فقط نتیجه را قاپیدند با برنامه ریزی دقیق و با حساب کتاب موقعی که شما داری وظیفه تا انجام میدی بدون هیچ هزینه ای این یه ضعف اساسیه باور کنید اصلا به شماره فکر نکردم اما کدهای دیگری بود حس کردم خیلی نزدیکید شایدم این نزدیکی با واسطه بود ولی هنوزم فکر میکنم نزدیکید. نمی تونم بپذیرم که نمیشناسمتون