سهم چشمهای من انتظار است و انتظار
خسته که می شوند سرم را در میان دست های می گیرم به ادمها فکر می کنم
تکرارت می کنم انقدر که این انتظار به سرآید
این روزها انتظار معنای حقیقی خود را یافته است
روزی شاید تکرار من به بار بنشید و من از این ادمها رهایی یابم
ادمهایی که از ادمیت شکلش را دارند
شاید باید سیب بچینم و یا گندم بخورم تا از اینجا رهایی یابم

بیا تا که دستی برآریم، هرچه داریم، یارا
به شادی سپاریم، یارا
بیا زین گذرگاه باریک، راه تاریک، جانا
چراغی برآریم، یارا
روشن از رخت گلشن هستیم
مهرتو همه شور و سرمستی ام
یک نفس به سویم نگر خدا را
چو اندر غمت بسته بالم، خسته حالم
ننالم مگر، چون ننالم، بسته بالم
به آتش کشد انتظارم، انتظارم، انتظارم
مبادا به دوری سرآید، روزگارم، روزگارم
بیا تا که دستی برآریم، هرچه داریم، یارا
به شادی سپاریم، یارا
بیا زین گذرگاه باریک، راه تاریک، جانا
چراغی برآریم، یارا
من از تو بدین دلستانی نخواهم به جز همزبانی
من از تو بدین دلستانی نخواهم به جز همزبانی
سری دارم و پیش پایت، میگذارم
به دل نقش مهر و وفایت، می نگارم
چه میشد که یک شب به مستی، می نشستی، در کنارم
در این محنت آباد هستی، شور و مستی، از تو دارم
به آتش کشد انتظارم، انتظارم، انتظارم
مبادا به دوری سرآید روزگارم، روزگارم
بیا تا که دستی برآریم، هرچه داریم، یارا
به شادی سپاریم، یارا
بیا زین گذرگاه باریک، راه تاریک، جانا
چراغی برآریم، یارا

2 thoughts on “خسته ام خسته!!!!!!!!!

  1. من خدایی دارم،

    که در این نزدیکی‌ست
    نه در آن بالاها
    مهربان، خوب، قشنگ
    چهره‌اش نورانیست
    گاهگاهی سخنی می‌گوید،
    با دل کوچک من،
    ساده‌تر از سخن ساده من
    او مرا می‌فهمد‌
    او مرا می‌خواند

    او مرا می‌خواهد

    او همه درد مرا می‌داند
    یاد او ذکر من است،

    در غم و در شادی
    چون به غم می‌نگرم،
    آن زمان رقص‌کنان می‌خندم
    که خدا یار من است،
    که خدا در همه جا یاد من است
    او خداییست که همواره مرا می‌خواهد
    او مرا می‌خواند
    او همه ی درد مرا می‌داند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *