مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا

 

سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

 

جان بلا دیده منم، گریه ی خندیده منم

 

یار پسندیده منم، یار پسندید مرا

 

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز

 

کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

 

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من

 

آینه در آینه شد دیدمش و دید مرا

 

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

 

تا به نظر خواه و ببین ک آینه تابید مرا

 

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

 

گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

 

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

 

رشک سلیمان نگر و هیبت جمشید مرا

 

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

 

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

 

پرتو بی کیف منم جان رها کرده تنم

 

تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

 

هوشنگ ابتهاج

 

دیدگاه درباره “مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا

  1. رسید لب به لب و بوسه های ناب زدیم
    دو جام بود که با نیت شراب زدیم
    دو گل که با عطش بوسه های پی در پی
    به روی پیرهن سرخشان گلاب زدیم
    نه از هوس که ز جور زمانه! لب به شراب
    اگر زدیم برای دل خراب زدیم
    مؤذنا به امید که میزنی فریاد؟!
    تو هم بخواب که ما خویش رابه خواب زدیم
    مگرد بی سبب ای ناخدا که غرق شده است
    جزیره ای که به سودای آن به آب زدیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *