آورده‌اند که شترباني به هنگامي که آفتاب عمرش بر لب بام رسيده بود و نوبت پشيماني از گناهان فرا مي رسد، تصميم گرفت از پيرترين شترش که با بردباري و صداقت ساليان درازي به او خدمت کرده بود حلاليت بطلبد، باشد که از بار گناهان رفته بکاهد آبي بر سوزش عذاب وجدان بزند و از وحشت عاقبت اندکي فرو کاهد.

بدين غرض به نزد شتر رفت و با چشم گريان و سر و روي نادم و پريشان گفت: “دوست گرامي من و تو با هم پير شده‌ايم چه روزگارها با هم گذرانده‌ايم، در سرما و گرما گرسنگي و سيري، دارايي و نداري با هم ساخته و بار را به سر منزل مقصود رسانده‌ايم. من از تو بسيار سپاسگزارم که در تمام اين ساليان پاس مرا داشتي و هرگز تمرّد نکردي و فروگذار ننمودي، من هم البته تو را دوست مي‌داشته‌ام و تو را بر بقيه شترها برتري مي‌داده‌ام و تا جايي هم که ممکن بوده کمابيش تيمار تو را داشته‌ام، خوب البته گاهي دست تنگ بوده‌ام و گاهي فشار کار و زندگي باعث شده سخت‌گيري‌هايي هم نسبت به تو اعمال کرده‌ام، گاهي علوفه‌ات دير شده گاهي خوابت بيگاه شده و گاهي از من درشتي هم ديده يا دشنامي هم شنيده‌اي، من البته از همه اينها پشيمانم و از بابت همه‌ي اينها عذر خواهم و حلاليت مي‌طلبم؛ زيرا واقفم که در درگاه حضرت احديت موجودات همه گرامي‌اند و اي‌بسا که شأن شتري چون تو در آن حضرت، برتر از شأن گنهکار پريشان روزگاري چون من باشد. لذا تا فرصت باقي است از تو حلاليت مي‌خواهم و اميدوارم به حقّ دوستي و معاونت دراز مدت درشتي هاي مرا با دل نرم خودت ببخشايي و پرده‌ي زيباي چشمت را بر گناهان من هم همچون ريگ و رمل بيابان بپوشاني؛ باشد که شرط دوستي به جاي آوري و اين شفقت و گذشت تو موجبات آمرزش اين بنده خاطي را در درگاه باري تعالي فراهم آورد.”

شتربان بغض در گلو و اشک در چشم ملتمسانه استغاثه مي‌کرد و مي‌کرد. پير شتر بيچاره به علت سادگي حيواني دلش بسيار به حال شتربان سوخت و چشمه غريزي بخشش‌اش فراوان به جوش درآمد و لذا با مهرباني تمام گفت:

“ارباب محترم، من هم از عمري که که در خدمت تو سپري کرده‌ام چندان پشيمان نيستم و خداي متعال را سپاسگزارم که نصيب من مردي خدا جوي و متعبّد و ترسان از روز جزا گردانيد. تو راست مي‌گويي که با هم افت و خيز بسيار داشته ايم و شبان و روزان در جنگل‌ها و بيابان‌ها، در شهرها و آبادي‌ها سر کرده‌ايم، هرچه بوده گذشته و خردمندان گفته‌اند که گذشته‌ها گذشته و نبايد حال و آينده‌ي خود را فداي گذشته‌ها کرد. ارباب عزيزم! من هر چه فکر مي‌کنم کينه و عداوتي در دل نسبت به تو ندارم، و چه بهتر؛ زيرا که کينه دل را سياه مي‌کند و من نمي‌خواهم چندان سياه دل باشم. لذا همه درشتي‌ها و نامهرباني‌هاي تو را از سويداي دل مي‌بخشم و فراموش مي‌کنم يا شايد بايد بگويم همه اين ناملايمات و ناسازگاري‌ها و عصبيت‌هاي تو را پيش از اين، به پاره‌اي مهرباني‌ها و تيمار داري‌هاي گاه گاهت، بخشيده و فراموش کرده‌ام. ليکن ارباب عزيزم يکبار با من کاري کرده‌اي که هر چه مي‌کنم جراحت ناشي از آن در دلم التيام نمي يابد.” 

شتربان که از گفته هاي نخستين شتر بسيار مسرور شده بود از اين نکته‌ي آخر دلش فشرده شد و آه از نهادش برآمد و بلافاصله پرسيد “قربان خاک زانوي مبارکت شوم اين جسارت آخري که گفتي از اين بنده‌ي حقير سرا پا تقصير سر زده کدام است و چگونه بوده است؟”

پير شتر در پاسخ گفت: “من همه دشنام‌ها و درشتي هاي تو و چوب‌هايي که به سر و کولم کوبيده‌اي را به علت سابقه دوستي و موهاي سفيد و کمر خميده و دندانهاي فرو ريخته و چشم‌هاي آب ريزان‌ات حلال مي‌کنم امّا از آنچه که نمي‌توانم هرگز بگذرم و جراحت آن نمي‌گذارد که در اين باره حلالت کنم اين است که زماني که از بغداد راهي بصره بوديم و تو بار بسيار گران بر کول من گذاشته بودي و راه بس دشوار بود و حراميان از پس و چون من بسيار مانده شده بودم تو به هر دليل نامشخص افسار مرا به دم خري بستي و حرمت مرا شکستي و دلم را آزرده کردي و شأني را که در طول ساليان فکر مي‌کردم در کاروان تو براي خودم و بر اثر زحمات و خدمات بي‌پايان شبان‌روزي فراهم آورده‌ام به يکباره فرو کشيدي. و من دريافتم که پيش توي ناصواب؛ دوغ و دوشاب، تجربه و مهارت، سعي و کوشش، ارشديت و وفاداري همه و همه پشيزي ارزش ندارد، و ارباب گرامي اين آن واقعه است که بر تو هرگز حلال نخواهم کرد.”

4 thoughts on “حلالیت طلبیدن از شتر

  1. دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند
    پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند
    ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند
    عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند
    جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
    باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند
    گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
    مشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند
    ما از برون در شده مغرور صد فریب
    تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند
    تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز
    این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند!
    قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
    قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند
    فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
    کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند
    می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
    چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

  2. سلام استاد
    اتفاقا خییییییییییلی شنیده ام که خییییییییلی ها در پاسخ به انتقادات می گن :
    آخه ما رو هم پشت سر خر بستن!!!!!!!!!!!!!!!!
    ماجرا پس ریشه در اینجا داره
    واقعا خدا نرسونه که آدمو ببندند دنبال خخخخخخخخخخخخخخر
    خودمون با این همه ادعا چی هستیم دیگه وایییییییییییییی به حال اینکه . . .
    البته که خوب
    نمیتوان منکر شد که در این سال ها
    در بعضی جاها
    بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *