دیروز با یکی از همکاران بحثی داشتیم راجع به نحوه تعاملات و نقدها و بحث‌هایی بود. چیزی که برا من مهم اینه که وقتی ما با دیگران رابطه داریم تعاملاتمان از سر خیرخواهی و دگرخواهی است یا از سر خودخواهی و منفعت‌طلبی. روی دیگر این قضیه قضاوتها و ارزش‌گذاری‌های ماست. واقعا ارزش‌گذاری‌های ما از سر صداقته یا از سر حسادت و منفعت‌طلبی؟

به نظر من، بسیاری از ادما حقیقت را تو منافع خودشون می بینن و معیار حقیقت و صداقت و تعامل درست را در سود رسیدن یا نرسیدن به خودشون یا حداقل ضربه و ضرر ندیدن خودشون خلاصه می کنن طبیعتا حرف و نظر این ادما مهم نیست شاید در کوتاه مدت یه حرف‌هایی هم برای گفتن داشته باشن که این خیلی مهم نیست اما انچه که در دراز مدت معلوم میشه اینکه چه کس یا چه کسانی خیلی در قید و بند منافع نبودن و رفتار و قضاوتشون برخواسته از واقعیت بوده نه منافع.

8 thoughts on “ما، منافع و قضاوت دیگران

  1. سلام
    همین طوره که میفرمایید ولی علاوه بر اینکه بایستی به حال این وضعیت تاسف خورد چه باید کرد استاد؟

  2. حقیقت خیلی تلخه
    میدونی؟!
    شیطان برآدم علیک گفت وقهقهه سرداد
    خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو
    آدم هم دست دوستی شیطان را فشرد.

    راست میگید اگه آدم هم رنگ جماعت منفعت طلب نشه بهش انگ میزنن….

  3. گفتم: خدایا یه سوال بپرسم؟

    گفت : بپرس

    گفتم چرا هر موقع من شادم همه با من می خندند

    اما وقتی غمگینم کسی با من گریه نمی کند؟

    گفت خنده را برای جمع آوری دوست

    و غم را برای انتخاب بهترین دوست آفریدم.

  4. دلم ، نه عشق می خواهد

    نه دروغ های قشنگ

    نه ادعاهای بزرگ ،

    نه بزرگ های پر ادعا

    دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد ؛

    و یک دوست

    که بشود با او حرف زد و پشیمان نشد …

  5. گفتم: خدایا یه سوال بپرسم؟

    گفت : بپرس

    گفتم چرا هر موقع من شادم همه با من می خندند

    اما وقتی غمگینم همه هم به جای شاد کردن من یاد غماشون میان و کوله بار غمامو سنگین تر میکنن؟

    گفت: میتونن از نظر تو مشکلیه؟؟؟

    گفتم: هیچی هیچی غلط کردم اصلاً حرف زدم بیخیال حالا به چه زبونی بگم غلط کردم؟؟؟

    گفت: تکرار نشه (آدم ظلوم جهول فکر کردی منم عین تو بی کارم که بیست سؤالی ازم بپرسی؟

    گفتم: بیخیال شین دیگه گفتم غلط کردم

    گفت:…

    گفتم:…

    ته صفیا گفتند: وااای بسه دیگه نوبت ماس انقد وقت خدا رو نگیرا حالا به ما که میرسه به جا جواب دادن سر کارمون میذاره و می پیچونه چون ساعت راهنماییش تموم شده!

    گفتم: من و هفت نسل قبل و بعدم از خدا و کل بشریت معذرت میخوایم بچه ها بریم همون گل کوچیکمونا بزنیم…

  6. پیغام گیر تلفن حافظ :

    رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
    تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
    بشنوی پاسخ ز حافظ گر تو بگذاری پیام
    آن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!

    پیغام گیر تلفن سعدی :

    از آوای دل انگیز تو مستم
    نباشم خانه و شرمنده هستم
    به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
    فلک گر فرصتی دادی به دستم

    پیغام گیر تلفن فردوسی :

    نمی باشم امروز اندر سرای
    که رسم ادب را بیارم به جای
    به پیغامت ای دوست گویم جواب
    چو فردا بر آید بلند آفتاب(اینو خیلی عالی اومده)

    پیغام گیر تلفن خیام :

    این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
    ممنون توام که کرده ای از من یاد
    رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
    آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

    پیغام گیر تلفن مولانا :

    بهر سماع از خانه ام رفتم برون، رقصان شوم!
    شوری برانگیزم به پا، خندان شوم شادان شوم !
    برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
    فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!

    پیغام گیر تلفن بابا طاهر :

    تیلیفون کرده ای جانم فدایت!
    الهی مو به قوربون صدایت!
    چو از صحرا بیایم نازنینم
    فرستم پاسخی از دل برایت !

    پیغام گیر تلفن منوچهری دامغانی :

    از شرم به رنگ باده باشد رویم
    در خانه نباشم که سلامی گویم
    بگذاری تو پیامی پاسخ من بدهم
    زان پیش که همچو برف گردد رویم!

    پیغام گیر تلفن نیما (در خانه ای که در یوش بود) :

    چون صداهایی که می آید
    شباهنگام از جنگل
    از شغالی دور
    گر شنیدی بوق
    بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
    در فضایی عاری از تزویر
    ندایت چون انعکاس صبح دم از کوه
    پاسخی گیرد ز من از دره های یوش

    پیغام گیر تلفن نیما (در زمانی که در تهران زندگی می کرد) :

    آی آدم ها!
    كه اندرپشت خط
    در انتظار پاسخی هستید !
    یك نفر هم، اینك اندر خانه ی ما نیست!
    كه پاسخ گوی الطاف شما باشد.
    اگر با دست و پای دائم از چنگ فضای سرخ ناامنی
    و این دریای تندوتیره و سنگین كه می دانید
    رها گشتم
    و سوی خانه برگشتم
    سلامی گرم خواهم داد در پاسخ
    محبت های بسیار عزیزان را…

    پیغام گیر تلفن شاملو :

    بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
    سنگواره ای از دستان آدمیت
    آتشی و چرخی که آفرید
    تا کلید واژه ای از دور شنوا
    در آن با من سخن بگو
    که با همان جوابی گویم
    تانگاه که توانستن سرودی است

    پیغام گیر تلفن سایه :

    ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
    دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
    گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
    به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان

    پیغام گیر تلفن فروغ :

    نیستم… نیستم… اما می آیم… می آیم… می آیم
    با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم. می آیم. می آیم
    و آستانه پر از عشق می شود
    و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
    سلامی دوباره خواهم داد …

    پیغام گیر تلفن شاعران شعر نو :

    افسوس می‌خورم
    چون زنگ میزنی
    من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را
    بعد از صدای بوق
    برگو پیام خود
    من زود می‌رسم
    چشم انتظار باش …

  7. سلام
    سعی کردم درست رفتار کنم و هدفم رسیدن به علم باشه سعی کردم دنبال منافعم نباشم و بر مبنای درستی و راستی رفتار کنم اما… من اهل سیاست بازی نیستم از کسی ناراحت نمیشم جوری که بخوام تلافی کنم سعی کردم پی حقایق باشم نه منفعت شخصیم… اما جایی کسی باید از حقم دفاع میکرد وظیفش بود اما نکرد… این حق بزرگ یا کوچک بود اما… . شما میدونید تو این دانشگاه چه خبره؟؟!
    راوی همشهریم تو مناطق عملیاتی جنوب یه حرف قشنگ میزنه میگه: شهدا پیروز واقعی بودند چون رفتارشون بر اساس این جمله بود”خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو” خواستم اما سخته و وقتی غیر قابل تحمل تر میشه که اونایی که قبولشون داری هم همراهی نکنن حتی با سخنی و یا با راهنمایی.
    یاعلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *