او میدانست…

که اگر نمیدانست، بر هتک حرمت زن مسیحی در فرسنگها آنسوتر اشک نمیریخت و فریاد نمیزد…

علی میدانست..

که آموخته بود “جويی را به ستم از دهان مورچه ای ستاندن” مصلحت برنمیدارد…

میدانست که خون، خون است،

و انسان، انسان..

گر چه ایدئولوژیها و مرزها و نژادها و قدرتها و مصلحتها این همسانی را تاب نیاورند و در طول و عرض تاریخ آن را به افتراق و جدایی تبدیل کنند،

اما شاید حقیقت آن باشد که “انسان”، “انسان” است و خون، خون…

خون پسرک گرسنه ی فلسطینی که امروز به جرم ِ انتخاب ِ ناکرده و سرزمین به اختیار برناگزیده در غزه به مصلحت سیاه و کور اسراییل بر زمین میریزد،

خون پیرزن ناتوان هیروشیمایی که در ترازوی بیرحم “سود و زیان” ابرقدرتها در یک لحظه دود میشود،

خون دخترک افغانی که به “جبر جغرافیا” با خاک می آمیزد .

خون کودک مسیحی گرجستانی که به بمبهای روسی .

خون مرد سفید مسلمان بوسنیایی در صربرنیتسا و سارایوو،

و …..

تمام این خونها “سرخ” اند…

و اگر انسان، انسان و خون او محترم است،

درد، غم، احساس و فریاد حقیقت جوی ما باید سهم تمام این خونهای به ناحق ریخته باشد… آیا هست؟ بوده است؟

امروز غزه درد و زخم سر باز کرده ی انسانیت است..

اما نه “فقط” غزه…

گاهی یادمان میرود  که “خون”، “خون” است و انسان، انسان…

اما او میدانست…

کاش ما هم میدانستیم…

ارسالي از طرف يك دوست (با ويرايش‌هاي اينجانب)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *