شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت    فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر          کنایتی است که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز               که هر چه برید صبا پریشان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب         که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

مزن زچون و چرا دم که بنده ی مقبل         قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

2 thoughts on “فراق یار

  1. زبان خامه ندارد سر بيان فراق
    وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
    دريغ مدت عمرم که بر اميد وصال
    به سر رسيد و نيامد به سر زمان فراق
    سری که بر سر گردون به فخر می سودم
    به راستان که نهادم بر آستان فراق
    چگونه باز کنم بال در هوای وصال
    که ريخت مرغ دلم پر در آشيان فراق
    کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
    فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
    بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
    ز موج شوق تو در بحر بی کران فراق
    اگر به دست من افتد فراق را بکشم
    که روز هجر سيه باد و خان و مان فراق
    رفيق خيل خياليم و همنشين شکيب
    قرين آتش هجران و هم قران فراق
    چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده ست
    تنم وکيل قضا و دلم ضمان فراق
    ز سوز شوق دلم شد کباب دور از يار
    مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق
    فلک چو ديد سرم را اسير چنبر عشق
    ببست گردن صبرم به ريسمان فراق
    به پای شوق گر اين ره به سر شدی حافظ
    به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
    ****************************
    ( چه سر و رازي هست فراق يار خيلي خيلي سخته اما در عين حال به ياد يار بودن با وجود فراق بسيار شيرين )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *